هر کتاب جدیدی که از «مصطفی مستور» منتشر شود را میخرم و میخوانم. معمولاً ماهی سه چهار کتاب میخرم ولی متوسط مطالعهام ماهی یکی دو کتاب است. بیشتر کلسیونر کتابم تا کتابخوان. کتابهای مستور کوچک هستند و کمبرگ و در نتیجه ارزان. به علت ارزانی میخرم و به دلیل لاغری، میخوانم ولی ادبیات مستور هم جای خودش را دارد.
مستور؛ نثر پرچانهای دارد. مثل استادی که وقت اضافه آخر کلاس را در سکوت و علاقه شاگردانش صرف پرگویی درباره جهانبینی زندگیاش و خاطرات مؤید این عقاید میکند. شاید فلسفهاش را قبول نداشته باشید ولی به دلیل خاص بودن گوش میکنید. به این دلایل همیشه کتابهایش را دنبال میکنم.
چند باری سعی کردم از کتابهایش گزیده در بیاورم ولی یا باید کل یک پاراگراف و صفحه را بنویسی تا حق مطلب ادا شود یا خیلی جاها نیاز به دانستههای قبلی است تا متوجه درخشندگی یک دیالوگ یا موقعیت شوی که از خیرش گذشتم. آخرینش هم «رساله دربارهی نادر فارابی».
بعد از این همه مستورخانی به نظرم آدم جالبی به نظر میرسد، نوشتههایش جذابند ولی مطمئنم که مجالست سرد و خستهکنندهای دارد، برای بیگانهها البته. تصور میکنم روزها ساعتی ساکت و خیره به اشیاء و آدمها و صداها و مکانها و هر چیز باربط و بیربط به خودش فکر میکند.
روانکاو خوبی میشد اگر نویسنده نمیشد. شده موقعیتی را وصف کرده و شکافته که بارها حس و تجربه کردم، غافل از این که همچین چیزی وجود دارد که اصلاً بشود شرحش داد. نظیر همین گزیدههایی که در پی میآید.
النهایه؛ اگر نمیدانید که چه مرگتان است می توانید سری به هزارتوی ذهن مستور بزنید شاید در بنبستی فرعی به جواب یکی از سوالها برسید.
درباره این سایت